رمان «داشتن و نداشتن» را میتوان از منظر «فرای» نظریهپرداز ساختارگرای کانادایی مورد مداقه قرارداد. این نظریه که بر پایه فصول ساختاربندی شده با رمان همینگوی که فصلبندیاش بر همین اساس است، همسویی زیادی دارد. یکی از ویژگیهای این نظریه نزدیک کردن انواع ژانر به فصول است. فصل اول این رمان، بهار است. این فصل براساس نظریه فرای، فصل کمدیها میباشد. فصل بهار را میتوان آغاز آرمانگراییها دانست. از لحاظ شخصیتپردازی، به گفته فرای، شخصیت آرمانگرا خودش را هم از محیط و هم از انسانها بالاتر میداند. فصلی که در آن، مورگان، شخصیت مرکزی رمان، در آغاز راه است. قایقی دارد و مشغول آموزش ماهیگیری به مسافرهاست. از تندادن به پیشنهاد فروش قاچاق انسان و مشروبات الکلی سر باز میزند. حتی به اِدی شخصیت دائمالخمری که او را همراهی میکند مدام به دیده تحقیر مینگرد. گویا هنوز خودش را در اجتماع قرار نداده و به نوعی واجد معصومیتی فارغ از هرگونه تجربه جدی میباشد. این فصل با راوی اول شخص روایت میشود. این راوی ماهیتی درونی دارد و گویی مورگان مشغول پیداکردن خودش است و با جهان سرسخت بیروناش فعلا ارتباطی یرقرار نکرده.